محل تبلیغات شما



 

حضرت محمد صلی الله علیه و آله به اعتقاد شیعه در ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل از پدرى به نام "عبدالله بن عبدالمطلب" و مادرى به نام "آمنه بنت وهب" در مکه دیده به جهان گشود. اهل سنت روز ۱۲ ربیع الاول این سال را روز ولادت آن حضرت می‌دانند.

قول مشهور میان شیعیان آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز جمعه مصادف با ۱۷ ربیع الاول سال عام الفیل، برابر با سال ۵۷۰ میلادى به دنیا آمد و نظر مشهور اهل سنت این است که تولد ایشان روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول آن سال بوده است.

اینکه سال تولد پیامبر صلی الله علیه و آله را "عام الفیل" مى‌ نامند، بدین جهت است که دو ماه و هفده روز پیش از تولد پیامبر صلی الله علیه و آله یعنى در نخستین روز محرم سال ۵۷۰ میلادى فیل سواران "ابرهه" به مکه هجوم آورده و قصد نابودى کعبه و مسجدالحرام را نمودند ولى با معجزه الهى سرکوب شدند.

امام جعفر صادق(ع)، امام ششم شیعیان، در هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری قمری در مدینه متولد گردید. کنیه ایشان ابو عبدالله و لقبشان صادق می باشد. پدر ارجمندشان امام باقر و مادرش ام فروة است.

ابو عبدالله، جعفر بن محمد الصادق معروف به جعفر صادق،امام ششم شیعیان می باشد. امام جعفر صادق(ع) بیشترین سال عمر را در میان یازده امام اول شیعیان داشته‌است.

 

 


جناب آقای پیمان قاضی زاده فرزند ( احمد آقا و محترم خانم ) عکس هایی از پدر بزرگ پدری ( دکتر نادرخان ) و پدر بزرگ مادری ( جلال سلطان خان ) و چند نفر از بزرگان علیشیخ ارسال کرده اند که بدون تردید دیدن آنها خالی از لطف نیست ، با تشکر از مهندس پیمان عزیز

   

 

جناب آقای ساعد مراغه ای ( عموی مهندس احمد قاضی زاده ) که در چند کشور سفیر بودند و دوبار هم نخست وزیر ایران شدند.


تقسیم 17 شتر بین سه نفر توسط حضرت علی علیه السلام

شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارم

شتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرند

 

وقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند متحیر شدند و به یکدیگر گفتند ما چطور می توانیم این 17 شتر را به این ترتیب تقسیم کنیم؟

 

و بعد از فکر کردن زیاد به این نتیجه رسیدند که تنها یک مرد در عربستان می تواند به انها کمک کند

بنابراین انها به نزد امام علی (علیه السلام) رفتند تا مشکل خود را مطرح کنند

حضرت فرمود: رضایت میدهید که من شترم را به شتران شما اضافه کنم آنگاه تقسیم بنمایم؟

گفتند: چگونه رضایت نمی دهیم. پس شتر خویش را به شتران اضافه نمود و

به فرزند بزرگ که سهمش نصف شتران بود، نه شتر داد.

به فرزند دوم که سهمش ثلث شتران بود، شش شتر داد .

به فرزند سوم که سهم او یک نهم بود، دو شتر داد .

در اخر یک شتر باقی ماند، که همان شتر حضرت بود.

 

 

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

 


حکایتی بسیار زیبا از کلیله و دمنه درباره زود قضاوت کردن

دو کبوتر بودند در گوشه مزرعه ای با خوشحالی زندگی می کردند . در فصل بهار ، وقتی که باران زیاد می بارید ، کبوتر ماده به همسرش گفت : " این لانه خیلی مرطوب است . اینجا دیگر جای خوبی برای زندگی کردن نیست . " کبوتر جواب داد : " به زودی تابستان از راه می رسد و هوا گرمتر خواهد شد . علاوه براین ، ساختن این چنین لانه ای که هم بزرگ باشد و هم انبار داشته باشد ، خیلی مشکل است ."

 

بنابراین دو كبوتر در همان لانه قبلی ماندند تا این که تابستان فرا رسید و لانه آنها خشک تر شد و زندگی خوشی را در مزرعه سپری کردند . آنها هر چقدر برنج و گندم می خواستند می خوردند و مقداری از آن را نیز برای زمستان در انبار ذخیره می کردند . یک روز ، متوجه شدند که انبارشان از گندم و برنج پر شده است . با خوشحالی به یكدیگر گفتند : " حالا یک انبار پر از غذا داریم . بنابراین ، این زمستان هم زنده خواهیم ماند . "

آنها در انبار را بستند و دیگر سری به آن نزدند تا این که تابستان به پایان رسید و دیگر در مزرعه دانه به ندرت پیدا می شد . پرنده ماده که نمی توانست تا دور دست پرواز کند ، در خانه استراحت می کرد و کبوتر نر برای او غذا تهیه می کرد . در فصل پائیز وقتی که بارندگی آغاز شد و کبوترها نمی توانستند برای خوردن غذا به مزرعه بروند ، یاد انبار آذوقه شان افتادند . دانه های انبار بر اثر گرمای زیاد تابستان ، حجمشان کمتر از حجم اولیه شان شده بود و کمتر به نظر می رسید . کبوتر نر با عصبانیت به پیش جفت خود بازگشت و فریاد زد : " عجب بی فکر و شکمو هستی ! ما این دانه ها را برای زمستان ذخیره کرده بودیم ، ولی تو نصف انبار را ظرف همان چند روز که در خانه ماندی ، خورده ای ؟ مگر زمستان و سرما و یخبندان را فراموش کردی ؟ " کبوتر ماده با عصبانیت پاسخ داد :

 

" من دانه ها را نخوردم و نمی دانم که چرا نصف انبار خالی شده ؟ "

کبوتر ماده که از دیدن مقدار کم دانه های انبار ، متعجب شده بود ، با اصرار گفت : " قسم می خورم که از همان روزی که این دانه ها را ذخیره کردیم ، به آنها نگاه نکردم . آخر چطور می توانستم آنها را بخورم ؟ من در حیرتم چرا این قدر دانه های انبار کم شده است . این قدر عصبانی نباش و مرا سرزنش نکن . بهتر است که صبور باشی و دانه های باقی مانده را بخوریم . شاید کف انبار فرو رفته باشد یا شاید موش ها انبار را پیدا کرده اند و مقداری از آنها را خورده اند . شاید هم شخص دیگری دانه های ما را یده است . در هرصورت تو نباید عجولانه قضاوت کنی . اگر آرام باشی و صبر کنی ، حقیقت روشن می شود . "

 

کبوتر نر با عصبانیت گفت : " کافی است ! من به حرف های تو گوش نمی دهم و لازم نیست مرا نصیحت کنی . من مطمئن هستم که هیچکس غیر از تو به اینجا نیامده است . اگر هم کسی آمده ، تو خوب می دانی که آن چه کسی بوده است .

اگر تو دانه ها را نخوردی باید راستش را بگویی . من نمی توانم منتظر بمانم و این اجازه را به تو نمی دهم که هر کاری دلت می خواهد بکنی . خلاصه ، اگر چیزی می دانی و قصد داری که بعد بگویی بهتر است همین الان بگویی ." کبوتر ماده که چیزی درباره کم شدن دانه ها نمی دانست ، شروع به گریه و زاری کرد و گفت : " من به دانه ها دست نزدم و نمی دانم که چه بلایی بر سر آنها آمده است " و به کبوتر نر گفت که صبر کن تا علت کم شدن دانه ها معلوم شود . اما کبوتر نر متقاعد نشد ، بلکه ناراحت تر شد و جفت خود را از خانه بیرون انداخت .

کبوتر ماده گفت : " تو نباید به این سرعت درباره من قضاوت کنی و به من تهمت ناروا بزنی . به زودی از کرده خود پشیمان خواهی شد . ولی باید بگویم که آن وقت خیلی دیر است و بلافاصله به طرف بیابان پرواز کرد و پس از مدتی گرفتار دام صیاد شد . "

 

کبوتر نر ، تنها در لانه به زندگی خود ادامه داد . او از این که اجازه نداد جفتش او را فریب دهد ، خیلی خوشحال بود . چند روز بعد هوا دوباره بارانی و مرطوب شد . دانه های انبار ، دوباره چاق تر و پرحجم تر شدند و انبار دوباره به اندازه اولش پر شد . کبوتر عجول با دیدن این موضوع ، فهمید که قضاوتش درباره جفتش اشتباه بوده و از کرده خود خیلی پشیمان شد ، ولی دیگر برای توبه کردن خیلی دیر شده بود و او به خاطر قضاوت نادرستش تا آخر عمر با ناراحتی زندگی کرد .

 

پندها:

زود قضاوت  نكنید. زود به انتهای قضیه نرسید و یكه به قاضی نروید یا در میان صحبت‌ها مدام دنبال درست و غلط نگردید. قبل از نتیجه گیری كردن در مورد حرف‌های دیگران كمی فكر كنید ؛‌ خصوصا اگر می‌دانید این صحبت فقط از یك احساس زود گذر نشات می‌گیرد.

منبع:rasekhoon


 

امام رضا (ع) در تاریخ 30 صفر به شهادت رسیدند. تاریخ دقیق شهادت امام رضا (ع) در تقویم شمسی سال 98 مصادف است با سه شنبه 7 آبان ماه، که به پاس احترام آن حضرت و عزای عمومی تعطیل رسمی نیز می باشد امام رضا (ع) هشتمین امام شیعیان در سن 35 سالگی به امامت رسیدند و حدود 20 سال امام شیعیان بودند. ترس مامون و عباسیان از محبوبیت و نفوذ حضرت در بین مردم دلیلی شد تا مامون به فکر کشتن امام بیافتد. زیرا مامون تلاش های زیادی برای کنترل امام از جمله ولایتعهدی آن حضرت و محدود نمودن ایشان انجام داد ولی نتوانست به مقصود خود برسد و یا اقداماتی نظیر به راه انداختن مناظرات مختلف با سران مذاهب دیگر انجام داد تا بتواند در نظر مردم مقامش امام را بشکند ولی به لطف خدا در تمام این توطئه ها نه تنها شکست خورد بلکه محبوبیت حضرت در بین مردم بیشتر نیز شد. سرانجام سعایت شدید عباسیان و اطرافیان مامون، او را واداشت که حضرت را مسموم نموده و به شهادت برساند.

 


 

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

گز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

داند که سخت باشد قطع امیدواران

مجلس تذکر آن مرحوم روز جمعه سوم آبام ماه 98 ار ساعت 15 الی 17 در

مسجد قمر بنی هاشم روستای علیشیخ برگزار می شود .

ضمنا مجلس نه نیز در همان مسجد  و همان ساعت برگزار خواهد شد. 

حضور شما عزیزان باعث شادی روح آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان خواهد شد. عزیزان اطلاع رسانی بفرمایند .

 

 


خوبی ها باید روی سنگ حک شونددو دوست براي تفريح به ييلاق هاي خارج از شهر رفتند. در بين راه بر سر زمان استراحت اختلاف نظر پيدا کردند و يکي از آن ها در اثر عصبانيت بر روي ديگري سيلي محکمي زد.

آن يکي که سيلي خورده بود سخت آزرده شد، اما بدون آن که چيزي بگويد روي شن هاي کنار رودخانه نوشت: امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.»

سپس راه خود را ادامه دادند و به قسمت عميق رودخانه رسيدند. آن دوستي
که سيلي خورده بود پايش لغزيد و نزديک بود با جريان آب به سمت پرتگاهي خطرناک برود که دوستش او را نجات داد.

وقتي نفسش بالا آمد سنگ تيزي برداشت و به زحمت روي صخره اي نوشت: امروز بهترين دوستم،جانم را نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسيد: چرا آن دفعه روي شن ها نوشتي و اين بار روي صخره؟» ديگري لبخند زد و گفت: وقتي بدي مي بينيم بايد روي شن ها بنويسيم تا به راحتي با جريان آب شسته شود و وقتي محبتي در حق ما مي شود بايد روي سنگ سختي حک کنيم تا براي هميشه بماند.

منبع : https://www.asriran.com


بسیار ناباورانه مطلع شدیم جناب آقای حسن اور فرزند ( زینت خانم شیرسوار و حسین آقا ) دار فانی را وداع گفته اند . ما این مصیبت را به خانواده های یاد شده ، اقوام سببی و نسبی ، دوستان ، آشنایان و اهالی محترم علیشیخ تسلیت عرض نموده و از خداوند یکتا برای آن مرحوم ، رحمت و مغفرت و برای بازماندگان صبر و تحمل خواهانیم .

حسن آقای اواحقی متولد سال 1321 و اهل ادبیات و شعر بود و از بیشتر شاعر های نام آشنای ایران اشعاری زیادی را حفظ بود و در مناسبت های مختلف چند بیتی می خواند ، یادم هست زمانی که مهندس ابراهیم سلطانپور در اثر سانحه تصادف درگذشت ، حسن آقا دو بیت شعر از سعدی برایم خواند که خیلی خوشم آمد و بعد ها رفتم و تما آن شعر را پیدا کرده و حفظ نمود و حالا قسمت هایی از آن شعر را به روح پر فتوح حسن آقا تقدیم می کنم .

خبر داری ای استخوانی قفس
که جان تو مرغی است نامش نفس؟

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قید
دگر ره نگردد به سعی تو صید

نگه دار فرصت که عالم دمی است
دمی پیش دانا به از عالمی است

سکندر که بر عالمی حکم داشت
در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت

میسر نبودش کز او عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی

برفتند و هرکس درود آنچه کشت
نماند بجز نام نیکو و زشت

چرا دل بر این کاروانگه نهیم؟
که یاران برفتند و ما بر رهیم

پس از ما همین گل دمد بوستان
نشینند با یکدگر دوستان

دل اندر دلارام دنیا مبند
که ننشست با کس که دل بر نکند

چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از موی گرد

نه چون خواهی آمد به شیراز در
سر و تن بشویی ز گرد سفر

پس ای خاکسار گنه عن قریب
سفر کرد خواهی به شهری غریب

بران از دو سرچشمه‌ی دیده جوی
ور آلایشی داری از خود بشوی 

روحش شاد و یادش گرامی باد.


با کمال تاسف مطلع شدیم سرکار حاجیه خانم حسن پور ( مادر خانم حاج رستم  بیش ور )  جان به جان آفرین تسلیم کرده اند . ماضمن عرض تسلیت به خانواده های یاده شده ، اقوام سببی و نسبی ، دوستان و آشنایان ، اهالی محترم و شریف علیشیخ ، از ایزد منان برای این مرحومه رحمت و مغفرت و برای باز ماندگان صبر و بردباری مسئلت می نماییم

ضمنا جهت اطلاع جوانان عزیز ، حاج رستم بیش ور ( حاج جسینعلی ) ، پسر خاله آقای فخرالدین واحدی هستند.

 

چاره سیز خسته لرین ، دردینه درمان آنادی

دفتر عشق و وفا ، مشقینه پایان آنادی

سینه سی دشت بلا ، آتش بحراندا یانیر

سارالان یاز گولی تک ، تشنه ی باران آنادی

هر بلا درده دوزر ، شرط محبتده اوزی

گر مصیبت داغ اولا ، صبریده طوفان آنادی

عشق پروانه سی تک ، شمع ائولاده گئنه

یاندیران بال و پرین ، عاشق گریان آنادی

آی دئسون اوخشاری وار ، اولدوزا چوخ بنزری وار

گونی خجلتده قویان ، دُرّ بدخشان آنادی

اوکی هر صبحه کیمی ، یاتمادی غمنن گئجه لر

سنه لای لای اوخویان ، بلبل نالان آنادی

شاهلیقین شیوه سی وار ، مَسندی مین لشگری وار

تاج و تختسیز جاهانا ، سرور و سلطان آنادی

منی حیران ائلییه ن ، دنیادا بیر مسئله دی

نییه ائولاد اوتینا ، دنیاسی تالان آنادی

آناوین قدرینی بیل ، زاهد اگر شاه اولاسان

چون امیبسن ی ، چشمه ی احسان آنادی


 كشتي‌راني مگس
‌مگسي بر پرِكاهي نشست كه آن پركاه بر ادرار خري روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتي مي‌راند و مي‌گفت: من علم دريانوردي و كشتي‌راني خوانده‌ام. در اين كار بسيار تفكر كرده‌ام. ببينيد اين دريا و اين كشتي را و مرا كه چگونه كشتي مي‌رانم. او در ذهن كوچك خود بر سر دريا كشتي مي‌راند آن ادرار، درياي بي‌ساحل به نظرش مي‌آمد و آن برگ كاه كشتي بزرگ, زيرا آگاهي و بينش او اندك بود. جهان هر كس به اندازة ذهن و بينش اوست. آدمِ مغرور و كج انديش مانند اين مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.

  


عادت هایی که سوئد را شادترین کشور دنیا کرده است

 

مردم سوئد قانونی دارند به نام قانون  لاگوم  lagom ”  قانون لانگوم مجموعه ای از توصیه های خاص است که با حذف بی نظمی ها در فضای خانه، برنامه ها و ذهن، منجر به شادی می شود.

قانون لاگوم کمک می کند در تمام جنبه های زندگی تعادل ایجاد کنیم و سرانجام نفس راحت بکشیم و وقت و امکان شاد شدن را داشته باشیم. شاید در این روز ها که همه ما مشغله ها و درگیری مخصوص به خودمان را داریم، شاید قانون لانگوم بتواند به کمک ما بیاید و به زندگی ما رنگ و رو ببخشد.

رعایت قانون لاگوم در چیدمان خانه:

  مبلمان ها را با فاصله از هم بچینید تا بین آن ها فضای خالی باشد و چشم بتواند زیبایی هر کدام را به وضوح ببیند.

 به جای نقاشی و پوسترهای معروف که در همه خانه ها پیدا می شود، عکس مناظری که قبلا به آنجا سفر کرده اید را به دیوار نصب کنید.

 به جای پهن کردن فرش های بزرگ که از گوشه دیوار بالا می روند، از قالیچه های پارچه ای استفاده کنید که به راحتی تمیز و جا به جا می شوند.

 برای این که خانه نور طبیعی داشته باشد پرده های رنگ روشن آویزان کنید! سعی کنید از پرده های توری یا حریری استفاده کنید.

 هنگام تاریکی شمع روشن کنید.

رعایت قانون لاگوم در هنگام نظافت منزل:

 هنگام مرتب کردن خانه به تدریج هفته ای یک بار از هر اتاق یک وسیله کم کنید.

 از جمع کردن وسائل روی هم پرهیز کنید.

 وقتی وسیله ای جدید برای محیط منزل تان می خرید، وسیله ی کهنه و قدیمی را دور بیاندازید.

 هنگام مرتب کردن لباس های کمد لباس ها را از چوب لباسی بردارید . سپس به ترتیب اهمیت لباس ها را مرتب کنید. لباس هایی که بدون چوب لباسی مانده اند متعلق به خانه شما نیستند. آن ها را به نیازمندان هدیه کنید.

 در رابطه با کاغذها و مدارک کاغذی از قانون یک لمس پیروی کنید. با اولین لمس کاغذ آن را در جای خودش قرار دهید، کارهای ضروری را انجام دهید، مثلا صورتحساب را پرداخت کنید و یا آن را دور بیندازید.

رعایت قانون لاگوم در محیط آشپزخانه:

 برای این که وقت کمتری را برای آشپزی از دست بدهید منوی هفتگی بنویسید برنامه غذایی ساده داشته باشید. یا حتی برای ۲ روز یک غذا درست کنید.

 یک ساعت و ربع زودتر بیدار شوید تا عجله نکنید و روی وقت تان احساس کنترل داشته باشید.

 برای درست کردن غذاهای فصلی از محصولات بومی استفاده کنید. هم سالم تر هستند و هم ارزان تر.

رعایت قانون لاگوم در محیط کار:

 محیط کار را منظم کنید و نظافت آن را جدی بگیرید.

 صبح ها یک فنجان چای در فنجان مورد علاقه تان بخورید تا روز سازنده ای داشته باشید.

 اگر امکانش هست زودتر محل کار را ترک کنید.

 باهمکارانتان در زمان استراحت قهوه بنوشید. این کار بازدهی را افزایش می دهد.

 رعایت قانون لاگوم در لایف استایل:

 هر شب به موقع بخوابید.

 غروب ها کمی پیاده روی کنید

 گل های خانگی بخرید و خانه را با گل ها و گیاهان تازه تزئین کنید.

 این واقعیت را بپذیرید که همیشه ناهماهنگی در زندگی وجود دارد. گاهی اوقات باید زیاد کار کنید، گاهی اوقات وقت کافی ندارید. فقط سعی نکنید همه چیز را کنترل کنید

 برای هیچکدام از روزهای آخر هفته برنامه ریزی نکنید. روزهای تعطیل آخر هفته را به ارتباط باخانواده اختصاص دهید.

 یک هنر دستی ساده مثل تکه دوزی یا گلدوزی انجام دهید.

 برای این که در خانه با طبیعت در ارتباط باشید از مواد طبیعی مثل ف، چوب و پارچه های پشمی استفاده کنید.

 یاد بگیرید که از خودتان مراقبت کنید بدون این که این کار را خودخواهی بدانید. استراحت کامل، لحظات تنهایی، قرار نگرفتن در شرایط سخت تمام این ها برای مراقبت ازخود ضروری هستند.

ذهن تان را پاک کنید و کمتر به فضای مجازی بروید، صفحات شاد و مثبت را فقط دنبال کنید و بیشترکتاب بخوانید.

کیفیت روابط را به کمیت آن ترجیح دهید. به جای ارتباط از طریق شبکه های اجتماعی به دیدار دوستان و خانواده بروید.

قوانین لاگوم شاید خیلی ساده به نظر برسند، اما رعایت تک تک این قوانین به مردم سوئد کمک کرده تا شاد باشند.

 

 


آتا بیز عالیشیخلی ییخ ، آنا بیز عالیشیخلی ییخ عنوان شعری است که به منا سبت اعیاد قربان و غدیر خم جهت اعتلای وحدت ، یکرنگی ، همدلی و بیرنگی که در بین اهالی محترم علیشیخ وجود دارد ، سروده شده است و فایل صوتی آن را در همین جا قرار داده ایم ، فایل تصویری آن نیز از طریق واتساپ به دوستداران ، نویسندگان ، نظر دهندگان وبلاگ و سایر بزرگان دیارمان ارسال خواهد شد . کافی است روی نوشته آبی رنگ کلیک کرده و گوش فرا داده و لطفا نظرتان را بنویسید .
در نهایت تاثر ، حزن و اندوه خبردار شدیم جناب آقای محمد حسین پور ( عموی آقای مجتبی حسین پور ) بدرود حیات گفته اند ، یک انسان بی آزار ، بسیار مهربان ، خوش سیما وبی اندازه خاکی که بار ها و بار ها ایشان را در جلو خانه منصور خان ، کنار پل ، قوم باشی ، دالی زمین ، جلو شرکت ، دنبکی دره سی ، مسجد و. دیده ایم ، انسان بودن به تحصییلات ، پولداری ، پز و افاده نیست ، آنچه که به یک انسان شخصیت می دهد برخورد صادقانه و خالصانه و بی ادعای اوست ، آری آقا محمد یک همچون

در گذشت بانو مهر انگیز صادفی ( مادر محترمه آقای میر رضی صادفی ( باجناق محترم اینجانب )و دختر مرحومه منظره خانم سلطانپور را به خانواده های یادشده ، پسر ارشدشان ، آقای میر مرتضی ، سایر پسرانشان ، تنها دخترش بویژه آقای میر رضی صادقی و همسرش ( خانم ژیلا سلطانی دختر مرحوم غلامحسین خان ) ، اقوام نسبی و سببی ، دوستان ، آشنایان ، اهالی محترم علیشیخ و قزلجا تسلیت عرض نموده و برای آن مرحومه از ایزد منان طلب رحمت و مغفرت و برای بازماندگان صبر و بردباری خواهانیم ، ما
آنالار خاطیره سی تانریمیزدان خیر و برکت ️ شادلیق و جان ساغلیقی ایستیریخ الله بلالاری بیزدن اوزاکلاندیرسین گوزل بیر گون آرزوسو الیریخ هامیا گون آیدین گونشلی یوردوم سلام دوستان لطفا روی جمله آنالار خاطیره سی ( آبی رنگ ) کلیک کنید و گوش کنید و نظر بدهید ، نیاز نیست تعریف کنید ، ایراد هایش را هم ینویسید ، انتقاد هم بکنید . البته با اسم واقعی خودتان
با نهایت تاسف اطلاع حاصل کردیم بانو ربابه ( روبان خانم) سلطان زاده همسر مرحوم قهرمان کنعانی و خواهر مرحوم حعفر قلی سلطان زاده بدرود حیات گفته اند ، ما ضمن عرض تسلیت به خانواده های محترم یادشده ، بستگان سببی و نسبی ، اقوام ، دوستان ، آشنایان بویژه پسر ها و دختر هایش از جمله آقای مصطفی کنعانی پسر ارشد ایشان ، دوستان عزیزم آقایان حاج علی کنعانی و حاج علی سلطان زاده و دامادشان آقای میر صادق ، اهالی محترم و شریف علیشیخ و قزلجه ، از ایزد منان برای آن
دو چیز شما را تعریف میکند:
این دختر عزیزمان شکسته نفسی کرده و در مورد خودشان اطلاعاتی ننوشته اند و من ناچارم از حافظه تاریخی خود استفاده نموده و ایشان را تا حدودی به خوانندگان و دوستداران وبلاگ علیشیخ معرفی نمایم و امید وارم یک روز سابقه تحصیلی و کاری خودرا ( از دوران ابتدائی تا پایان دانشگاه ) بطو ر کامل برای درج در وبلاگ دیار اجدادی خود ارسال نمایند . انشا ئ اله درخت تو گر بار دانش بگیرد به زیر آوری چرخ نیلوفری را دوشیزه شادی سلطان زاده فززند ( زینب خانم سلطان زاده و غلامرضا سلطان
ی ، کیسه زر ملّانصرالدین را ربود‌ ، وی شکایت نزد قاضی برد ؛ تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون آمد؛ روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام . کیسه ام را یافتم ، از او سوال کردند که چطور بدون حکم‌قاضی کیسه را یافتی ؟! ملّا خنده ای کرد وگفت : در شهری که داروغه باشد و قاضی رفیق » بهتر دیدم که شکایت نزد قاضی عادل برم منزل رفته و نماز خواندم و از خدا کمک خواستم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

19Aban گردشگری ایران